زندگي زيباست چشمي باز كن
گردشي در كوچه باغ راز كن
هر كه عشقش در تماشا نقش بست
عينك بدبيني خود را شكست
هيچ جاي دنيا ، آنقدر شلوغ نيست ، كه نتواني با خدايت خلوت كني ...
و هيچ خلوتي ، به شلوغي احساس با خدا بودن نيست ...
خدايا ...
آغوشت را امشب به من مي دهي؟
براي گفتن چيزي ندارم
اما براي شنفتن حرف هاي تو گوش بسيار ...
مي شود من بغض كنم
تو بگويي: مگر خدايت نباشد كه تو اينگونه بغض كني ...
مي شود من بگويم خدايا؟
تو بگويي: جان ِ دلم ...
مي شود بيايي؟
تمنا مي كنم ...
خدايا...
جاي تو هرگز در جان من خالي نيست
نه در لحظه هاي پر شَرم خطا
نه در تنگناي به اجابت نرسيدن دعا
و نه در هياهوي دلخواه ترين ثانيه ها ...
آنقدر هستي كه بودنت از ياد نمي رود
تنها گاهي از بسياري اندوه
نام تو در سكوت مي ماند
و راه فرياد را نمي يابد...
اما اگر از بودنم جز ذره اي نماند
آن ذره تو را عاشقانه مي خواند !!!
وقتي تمام شهر
ديگر دري به روي تو ، خود را نمي گشود
دستان گرم رفيقي نيافتي
آغوش مهر كسي ، عاشقت نشد
با آن دل شكسته ، كسي مهربان نبود
وقتي كه كوبه هاي نكوبيده اي نماند
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: نازنینم آدم...
با تو رازی دارم...
اندکی پیشترآی ...
آدم آرام و نجیب ، آمد پیش
زیر چشمی به خدا می نگریست ...
محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست ...
ياد من باشد
دو ركعت راز بگويم با او
و بخواهم از او ، كه مرا دريابد
و دل از هر چه سياهي ست ، بشويم فردا
روزن دل بگشايم بر عشق ، تا كه آن نور بتابد بر دل ، تا دلم گرم شود ، يخ دل آب كنم ، تاكه دلگرم شوم
قصه ای دارم!
غصه ام در دل آن جامانده
گاه گاهی دل من میگیرد
بیشتر هنگام غروب
در همان وقت خدا نیزپر از تنهایست
جز خدا نیز کسی تنها نیست
وخدایی که در این نزدیکیست
در همین لحظه به هنگام طلوع
که اذان سردادند
من وضو خواهم ساخت…
اشک چشمانم را
تابه سر منزل زیبای حقیقت برسم…
میگویند یک روزی هست
که چرتکه دست میگیرند و حساب و کتاب میکنند
و آن روز تو باید تاوان آنچه با من کردی را بدهی!
فقط نمیدانم
تاوان دادن آن موقع تو، به چه درد من می خورد!؟
از خانه آمدم كه بيايم مگر تو را از ترس آنكه ، گم نكنم راه خانه را
من خرده هاي نان به پشت سرم ريختم به شوق شايد كه خرده نان باشد نشان راه
اما به پشت سر كه نظر كرده ، ديده ام گويا تمام خرده نان ريخته در اين مسير را گنجشگكان خُرد با يا كريم پشت سر ، بر چيده خورده اند
آري هزار شكر
تنها كه باشي ، تفريحت ميشه نگاه كردن به صفحه مانيتورت
بدون اينكه بدوني ساعت ها ميگذره ...
امروز كسي از من پرسيد چند سال داري؟
گفتم: روزهاي تكراري زندگيم را كه خط بزنم
كودكي چند ساله ام!
تو زندگي از يه جايي به بعد ديگه بزرگنميشي ؛ پير ميشي !
از يه جايي به بعد ديگه خسته نميشي ؛ ميبري !
از يه جايي به بعد ديگه تكراري نيستي ؛ زياديي !!!
يه سري از حرفها هستند كه امكان نداره بشه به گفتار تبديلشون كرد؛
اين حرفا معمولا به اشك تبديل ميشن...
از ديگران بپرسيد يك شب چند روز ميگذرد؟
مطمئن باشيد كساني كه به شما ميخندند آدم هاي تنهايي نيستن!

گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 334
بازدید هفته : 343
بازدید ماه : 1623
بازدید کل : 100953
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content